در این پست برای شما عزیزان مطالبی در مورد سه عنوان زیر آماده کرده ایم امیدواریم مفید واقع شود
چرا عبدالله همسر زينب(س) به کربلا نيامد؟ | مدفن طفلان حضرت زينب کجاست؟ | بدن سالم حر پس از صدها سال
برای مشاهده به ادامه مطلب بروید ...
روز عاشورا، هنگامي كه جنگ شد، اصحاب تا زنده بودند اجازه ندادند فرزندان رسول خدا (ص) به ميدان روند و كشته شوند. اما هنگامي كه تمامي ياران امام(ع) جانفشاني كردند و به شهادت رسيدند، نوبت اهل بيت پيامبر(ص) شد كه خود را فداي حق و حقيقت نمايند. در اين لحظات سخت فرزندان علي(ع)، جعفر طيار، عقيل، امام حسن(ع) و سيدالشهداء(ع) گردهم آمدند، يكديگر را در آغوش كشيدند و با هم وداع كردند.
روزي رسول خدا(ص)به چند نفر از جوانان قريش كه صورتهاي زيبا و نوراني داشتند نگاه کرد و با ديدن آنان اندوهگين شد. پرسيدند: «يا رسول الله! تو را چه شد؟» فرمود: «ما خانداني هستيم كه خداوند، آخرت را براي ما برگزيده است نه دنيا را. يه ياد آوردم آنچه را كه امت من بر سر فرزندانم خواهند آورد و آنان را ميكشند يا آواره ميسازند».از بين افراد خاندان نبوت كه در كربلا به دست لشكر يزيد به شهادت رسيدند دو نفر فرزندان عبدالله بن جعفر طيّار (يعني فرزندان حضرت زينب) و سه نفر ديگر از آنان برادران تني حضرت ابوالفضلالعباس(ع) (يعني برادارن حضرت زينب) بودند.
شهادت فرزندان زينب(س)
«عون»، «محمد» دو پسر عبدالله بن جعفر و حضرت زينب(س) بودند كه همراه مادر خويش در ركاب امام(ع) به كربلا آمدند. آنان وقتي كه تنهايي دايي و امام(ع) خويش را ديدند يك به يك به ميدان رفتند و جان خود را فداي اسلام كردند. «عون» در مقابل چشمان نگران مادرش زينب به سوي ميدان تاخت در حالي كه ميخواند:« اگر مرا نميشناسيد بدانيد كه من پسر جعفر طيارم؛ همان كه در راه حق و حقيقت به شهادت رسيد و در فردوس برين ميدرخشد؛ و همو كه بر فراز بهشت با بالهايي سبز به پرواز در ميآيد؛ و همين نسب و شرف براي روز محشر كافي است.» عون سه سوار و هجده پياده از لشكريان دشمن را كشت تا اينكه سر انجام به دست لشكر يزيد به شهادت رسيد. پس از او، برادرش محمد به ميدان رفت و شهيد شد.
چرا عبدالله همسر حضرت زينب(س) به کربلا نرفت؟
حضرت زينب با اجازه شوهرش عبدالله بن جعفر به كربلا رفت . عبدالله بن جعفر نه تنها به حضرت زينب اجازه حضور در كربلا را داد، بلكه به دو فرزند خويش اجازه داد همراه حضرت زينب (س) به کربلا بروند.مرحوم شيخ مفيد مينويسد: وقتي خبر شهادت حسين(ع) و عون و محمد (فرزندان عبدالله بن جعفر)، در مدينه به گوش عبدالله رسيد، گفت: "انا لله و انّا اليه راجعون" يكي از غلامان وي در مقام تأسف برآمدو گفت: اين مصيبت از ناحيه حسين به ما رسيد!عبدالله بن جعفر از سخن او سخت ناراحت شد و برآشفت و با كفش خود بر سر او زد و گفت: آيا درباره حسين(ع) چنين ميگويي؟! به خدا سوگند! خودم نيز آرزوداشتم هرگز از او جدا نشوم. اگر در كربلا حضور داشتم، در ركاب او ميجنگيدم تا شهيد شوم؛ زيرا او شايسته است جان فدايش شود. فرزندانم همراه برادرم و پسر عمويم كشته شدهاند و به پاداش صابران هم دست خواهند يافت.»آن گاه عبدالله متوجه اهل مجلس شد و گفت:« شهادت حسين به ما عزّت بخشيد . اگر چه نتوانستم در ركاب حسين فداكاري كنم. اما فرزندانم با جانبازي خود حسين (ع) را خوب ياري كردند.»صحبت هاي عبدالله نشان از آن دارد كه او نيز آرزوي شركت در قيام امام(ع) را داشت، ولي برخي از عوامل مانع از حضور او در كربلا شد. نقل است عبدالله بن جعفر، پس از شهادت عموي خود امام علي(ع) شديداً مطيع امام حسن و امام حسين(ع) بود و هيچ گاه در آشكار و پنهان مخالف دستور آنان عمل نميكرد، بلكه وقتي "معاويه" دختر عبدالله "ام كلثوم" را براي يزيد خواستگاري كرد، اختيار ازدواج آن دختر را به امام حسن و امام حسين(ع) واگذار نمود.شايد علت نرفتن او به كربلا اين بود كه امام(ع)، قيام را بر وي واجب نكرد، بلكه همان طور كه درباره ديگران معمول داشت، اختيار قيام را به خود عبدالله گذاشت.
ثانياً شايد عبدالله تشخيص داد ماندن او درمدينه ازجهات مختلفي كه براي ما روشن نيست، به صلاح و مصلحت نزديكتر است ، ولي در عين حال ، اگر حسين (ع) قيام و خارج شدن را واجب ميكرد، زودتر از ديگران ، دستور حسين(ع) را به مرحله عمل در ميآورد. برخي ديگر احتمال دادند كه عبدالله به اين دليل به كربلا نرفت كه زينب (ع) فارغ البال تر بتواند رسالت خويش را در پيام رساني خون شهيدان عملي سازد.
بارگاه طفلان زينب(س) کجاست؟
شهداي کربلا، در پايين پاي حضرت حسين (عليه السلام) مدفونند و به احتمال قوي اين دو دلداده نيز در همانجا پروانه شمع محفل حائر حسيني هستند. البته در 12 کيلومتري کربلا بارگاهي کوچک منصوب به عون ابن عبدالله وجود دارد که مامن زائرين است. برخي معتقدند که اين مرقد يکي از نوادگان امام مجتبي (عليه السلام) به نام عون است.
حر بن يزيد رياحي نخستين شهيد نبرد کربلا
حر بن يزيد رياحي كه از سپاه كوفه به سپاه امام حسين عليه السلام ملحق شده و توبه كرده بود، با شادماني به استقبال شهادت رفت و فرزند پيامبر را ياري كرد.او نزد امام رفت و گفت:« من نخستين كسي بودم كه راه را بر تو گرفتم. به من اجازه ده تا اولين كشته باشم، به اميد اينكه در قيامت با جدت مصافحه كنم.»امام(ع) فرمود:« تو از كساني هستي كه خدا توبه آنها را پذيرفته است.»پس اولين كسي كه جلو افتاد و با سپاه دشمن مبارزه كرد حرّ بود.
او در زمان نبرد رجز مي خواند:« من حّر هستم كه ميزبان ميهمانهايم. شمشيرم را بر شما فرود مي آورم و از بهترين كسي كه ساكن سرزمين بلا شده است حمايت مي كنم. مي زنم شما را و باكي ندارم.»
حر چگونه شهيد شد؟
حر بن يزيد به اتفاق زهير بن قين با دشمن پيكار مي كردند. هر گاه يكي از آنها در محاصره دشمن قرار مي گرفت، ديگري او را از محاصره بيرون مي آورد، و مدتي به اين گونه پيكار كردند. اسب حرّ زخمي شد اما او همچنان سواره پيكار مي كرد و رجز مي خواند تا اين كه مردي به نام « يزيد بن سفيان » كه با حر دشمني ديرينه داشت به او حمله كرد ولي حرّ به او هم امان نداد و او را از دم شمشير گذراند.پس از آن فردي به نام «ايوب بن شرح» تيري به اسب حر زد و آن را از پاي در آورد. حرّ بناچار از اسب پياده شد و پياده جنگيد تا بيش از چهل نفر را به قتل رساند. در اين هنگام بود كه لشگر پياده نظام عمر بن سعد بر او حمله ور شدند و او را به شهادت رساندند.
امام (ع) بر بالين حربن رياحي
وقتي حر شهيد شد امام (ع) بر بالينش نشست و خون از چهره او پاك كرد و اين جملات را فرمود:« تو حر و آزادي، همان گونه كه مادرت بر تو نام «حرَ» را نهاد، تو در دنيا و آخرت حرّ و آزاده هستي.»يكي از اصحاب امام عليه السلام در رثاي حرّ اين گونه سرود:« نيكو آزادهاي بود حرّ كه از قبيله بني رياح است. او هنگامي كه نيزه ها بر او فرود مي آمدند صبور و شكيبا بود. و نيكو حرّي بود؛ چرا كه خود را فداي حسين (ع)كرد و صبح هنگام جان خود را نثار كرد.»
بدن سالم حر پس از صدها سال
شاه اسماعيل صفوي پس از تصرف بغداد، به كربلا آمد و در آنجا از برخي مردم شنيد كه از حر به دليل اينكه به امام حسين (ع) اجازه خروج از كربلا را نداده و باعث وقوع حادثه عاشورا شده بد ميگويند.براي همين شاه اسماعيل فرمان داد قبر او را نبش كنند. آنگاه بدن سالم او را ديد كه شبيه مردي بود كه خفته باشد. دستمالي كه امام حسين عليه السلام بر سر او بسته بود، هنوز بر سرش بود. همين كه دستمال را باز كردند، خون تازه روان شد و هرچه كردند با دستمال ديگري خون را بند بياورند ممكن نشد.با مشاهده عظمت حر، شاه اسماعيل دستور داد گنبد و بارگاهي برايش بنا كنند.
روز شمار چهارم محرم
_در اين روز عبيدالله بن زياد مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفيان را آزموديد و آنها را چنان که مىخواستيد، يافتيد! و يزيد را مىشناسيد که داراى سيره و طريقهاى نيکو است! و به زير دستان احسان مىکند! و عطاياى او بجاست! و پدرش نيز چنين بود! و اينک يزيد دستور داده است که بهره شما را از عطايا بيشتر کنم و پولى را نزد من فرستاده است که در ميان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسين بفرستم! اين سخن را به گوش جان بشنويد و اطاعت کنيد.سپس از منبر به زير آمد و براى مردم شام نيز عطايائى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخيله حرکت کرد و حصين بن نمير و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به کربلا فرستاد تا عمربن سعد را در جنگ با حسين کمک کند. پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، شمربن ذى الجوشن اولين فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسين عليهالسلام اعلام آمادگى کرد و بعد يزيدبن رکاب کلبى با دو هزار نفر و حصين بن نمير با چهار هزار نفر که جمعا بيست هزار نفر بودند به آنها ملحق شدند.
منابع
1- فيض الاعلام شيخ عباس قمي، بحارالانوار، ج44، ص386
2- الاستيعاب، ج 4، ص 230-231.
3- الاصابة ، ج 2، ص 281.
4- تاريخ طبرى، ج 4، ص 340-341.
5- الاصابة، ج 4، ص 314 و 315 و 510.
6- محدثى، جواد، فرهنگ عاشورا، ص 299 ، نشر معروف، چاپ دوم، قم، 1417ق.
تهيه و تنظيم: محمود رضا درخشاني